ایران همیشه مردم

اجتماعی فرهنگی

ایران همیشه مردم

اجتماعی فرهنگی

درد سر های یک دولت مقتدر

بازم سلام

دیروز در دانشگاه ما از یک نفر کله گنده به خوبی پذیرایی شد . این که او کی هست و چی کاره هست و .... مهم نیست .

مهم اینه که بچه های دانشگاه ما که عمدتا از مناطق محروم و تحت پوشش امداد و ... هستن ، هم عوض شدن

یادم می یاد سالیان پیش اگر مثلا اعتصاب غذا بود ، بسیاری از همین آدم ها و مشابهین اون ها حتی اگر سیر بودن هم غذاشون رو که می گرفتن که هیچ ، از ترس گرسنگی ظرف ها و دیگ ها رو هم با خودشون روی سر می بردن

به هر حال اوضاع هر روز جالب تر میشه

بدرود ای جانان آزاده

کش و کش آوری

خیلی مخلصیم  

تحت تاثیر حوادث قرار بود ۴۰۰ روز دیگر خدمت برسم ولی در حال حاضر در خدمتیم  

آنچه که بسیار مهم است این است که کش وقتی مدت زیادی کشیده شود بالاخره در می رود و وای به آن روز 

کش بنده هم مدت زیادی کشیده شده بود و در حال حاضر در رفته است 

از این به بعد امیدوارم با سرعت بیشتری بروز رسانی ها را انجام بدهم   

تا روزی دیگر بدرود  

دوست دار مردم آزاده ایران

از 40 تا 400

در این 40 روز گذشته مدام مضطربم .

به سختی خوابم می برد ، نمی دانم چرا همه اش خواب می بینم سربازی باتوم به دست دارد مرا می زند و مرا به جای بدی می برند.

فقط می دانم که آزادی اندیشه ندارم ، دلیل تاخیر در بروز رسانی این وبلاگ هم همین است.

البته وقتی خوب فکر می کنم می بینم هیچ وقت آزادی نداشته ام و مرزهای آن روز به روز کوچک تر می شوند ، آزادی برای ما سرزمینی بوده است که هر کس یعی در فتح آن برای خود داشته است و پس از فتح آن برای خود دیگر ساکنان آن را فراموش کرده است.

امروز مرزهای آن به درون ما و ذهن های ما رسیده است ، این یکی را نمی گذارم از من بگیرند

امیدوارم در 400 روز آینده با دگر گونی ای که در خود آگاهی جمعی ما حاصل شده است، وضعیتی متفاوت را تجربه کنیم ، ما می توانیم

دوباره درود

سلامی چو بوی خوش آشنایی


عزیزان چه بگویم که اوضاع شاهکار است . مردم در ماهی که گذشت نشان داده اند که مردمی دیگر از آن چه می اندیشیدم شده اند . دیگر موج احساس و هیجان نیستند که بلند شوند و بخوابند . آگاهی ملی چه دست آورد بزرگی است

انگار در سرزمینی دیگرم و مردمانی تازه متولد شده . پس سلام دوباره و درود به همه ایرانیان

پانتومیم گوسفندان

گوسفندان



هرچه بر سر گوسفندان بیاید حق آن هاست ، چرا که هریک از آن ها می توانستند دو پا بشوند. دوپا دیگر گوسفند نیست چون بر روی دو پای خود ایستاده است.




صحنه : صحنه خالی است. فضا سیاه یک دست است. نور عمومی

چند نفر چهار دست و پا ، مع مع کنان وارد صحنه می شوند و رفتار هایی از قبیل خوردن و خوابیدن و صحبت کردن را نشان می دهند. از بیرون صحنه صدای زوزه گرگ می آید. همه گوسفندان می لرزند و سپس گرگ چهار دست و پا ، دوان دوان وارد می شود. گله را دور می زند و سپس به قلب گله می زند . همه سعی در فرار دارند ولی یکی به چنگ گرگ می افتد و گرگ او را می درد.

نور خاموش {نور موضعی یکی از گوسفندان را تعقیب می کند تا از طرف دیگر صحنه خارج می شود ، نور موضعی خاموش}
نور عمومی روشن

یکی از گوسفندان از یک طرف صحنه وارد می شود ، هنوز در حال فرار است ، افتان و خیزان به فرار ادامه می دهد ، در مرکز صحنه به صورت اتفاقی در می یابد که می تواند بر روی دو پای خود بایستد و بدود ، با کمی تمرین و دور زدن صحنه می تواند بدود . اکنون احساس آزادی  می کند و دست ها را از هم می گشاید و به چرخ زدن ادامه می دهد . کم کم مع مع هم به صدای خنده شاد تبدیل می شود.

نور خاموش
نور روشن

گوسفندان آسوده در خوابند ولی دوپا  در اطراف می گردد و مراقب اطراف است ، که پایش روی پای یکی از گوسفندان می رود و آن گوسفند مع مع خنده داری می کند ، دوپا ناگهان به خود می آید و قدمی به عقب می رود . کمی مکث می کند و دوباره پای گوسفند را لگد می کند و باز مع مع خنده داری شنیده می شود و بارهای بعد لگدهای محکم و محکم تر  و مع مع های خنده دار و خنده دارتر . دوپا از خنده ریسه می رود . به سراغ سایر گوسفندان هم می رود و آن ها هم سرانجام می آموزند که چگونه به لگدها پاسخ دهند و دوپا همچنان ریسه می رود و از خنده در وسط صحنه روی زمین می افتد. { در این هنگام چوبی از خارج صحنه به کنار او می افتد که یک سر آن مکعبی قرار دارد و ظاهری گرز مانند به آن می دهد. }  دوپا متوجه چوب می شود و با آن بازی می کند و پی به خاصیت شتاب داشتن و ضربه زدن با چوب می برد. با چوب به گوسفندان می زند و آن ها برای اجتناب از ضربه ها پراکنده می شوند ولی دوپا با همان ضربه ها گله پراکنده شده را جمع آوری و گرد می کند و آن ها را می زند و به مع مع آن ها می خندد ، خنده ها تبدیل به قهقه های وحشت ناک و شیطانی می شوند . سپس کمی آرام می گیرد که باز هم صدای زوزه گرگ می آید . گله را حرکت می دهد تا از گرگ فرار کنند که گرگ وارد صحنه می شود و دوپا دست پاچه می شود ولی سرانجام به گرگ که در حال دور زدن گله است حمله می کند و با چوب به جان گرگ می افتد. گرگ را می رماند و پشت سر آن فریاد می کشد . گوسفندان که پیش از آن می خواستند پراکنده شوند ، به دور او حلقه می زنند و خود را به او می مالند و گوشه لباسش را می بوسند و او نیز با چوب به آن ها ضربه های آرام می زند و نوازش می کند و آن ها هم مع مع های خنده دار می کنند و او را می خندانند ، حالا هریک سعی می کند تا مع مع خنده دارتری بکند.{ با هم به وسط صحنه می آیند} ، دوپا چوب را در یک دست گرفته و در عین حال دو دستش را بالا می برد و فریاد می کشد . سپس دوپا اظهار خستگی می کند و خمیازه می کشد ، چوب در دست می خوابد .
صدای گرگ می آید ولی گوسفندان به آسودگی در خوابند.

نور خاموش
نور روشن

دوپا چوب در دست وسط صحنه ایستاده است. صدای زوزه هایی می آید. دو گرگ وارد صحنه می شوند و خشم آلود می غرند و دور او می گردند ، اما دوپا به جان آن ها می افتد ، یکی را می کشد و دیگری را سخت زده و نیمه جان ، کشان کشان با خود می برد.

نور خاموش
نور روشن

گرگ در اطراف می دود و دوپا وسط صحنه نشسته است . به محض آن که دوپا چوب به دست می گیرد ، با صدایی شبیه پارس سگ به جانب او می آید و روی زمیی پیش پای او می نشیند.

نور خاموش
نور روشن

 گرگ و دوپا به سوی گله می رون{وسط صحنه} گوسفندان ابتدا تعجب کرده و مضطرب می شوند ولی سپس آرام گرفته و کم کم به گرگ نزدیک می شوند. لمسش می کنند و گرگ پارس ضعیفی می کند. گرگ و گوسفندان کم کم مشغول بازی می شوند. دوپا به جلوی صحنه می آید و می نشیند ، چوب را به زمین می گذارد و با گذاشتن مشت بر سر نشان می دهد که دارد فکر می کند ولی احساس گرسنگی در او ظاهر شده و با کشیدن دست بر شکم آن را نشان می دهد. کمی علف از زمین بر می گیرد و می جود ولی راضی اش نمی کند . علف را تف می کند. باز هم کمی فکر می کند ، سپس چوب را سر و ته می کند و روی قسمت مکعبی شکل روی زمین می ایستاند و سپس با صدایی دیگران را به سوی خود می خواند و ادای موعظه کردن به زبان مع مع را در می آورد و همه گوسفندان شروع به خم شدن و سجده در برابر چوب می کنند .
دوپا به پشت جمعیت گوسفندان می رود و با پارس کردن چیزهایی به گرگ می گوید، گرگ یکی از گوسفندان را می درد در حالی که بقیه همچنان خم شده و با چشم های بسته بر روی دستان خود افتاده اند و این صحنه را نمی بینند. دوپا پس از کشته شدن گوسفند گرگ را با لگد به عقب می راند و خود مشغول خوردن می شود ولی تکه هایی از گوشت را هم برای گرگ می اندازد. با قهقه های شیطانی او نور خاموش می شود